سفر به لیروک

روستای پز سفلی آخرین نقطه ماشین رو است. آخر شب بود که به پز رسیدیم. اهالی به استقبال آمدند و به گرمی بچه های گروه (جهادگران) را در آغوش گرفتند....

اهالی روستای پز

بعد از احوالپرسی ما را به منزل دعوت کردند. روشنایی روستا فقط چند فانوس بود. البته خانه ای هم بود که پنل خورشیدی کوچکی داشت. شام را در منزل یکی از اهالی خوردیم و کمی با اهالی خوش صحبت روستا به گپ و گفت نشستیم. برای خواب و استراحت به خانه بهداشت روستا رفتیم. خانه بهداشت با صفا اما بدون نیروی متخصص و برق و امکانات. آقای حسنی دهدار موتور برق را به سختی توانست روشن کند. که یک لامپ را جواب میداد و توانستیم باطری دوربین را به هر نحوی که شده شارژ کنیم.

صبح که بیدار شدیم بچه ها زودتر از ما آمده بودند. کمی با عجله که مستندسازها آماده شدند. کارگردان و تهیه کننده ما اقا سعید بود. سعید نصیر گلی. با معلم روستا صحبت کردیم. معلمی که یک سال باید همین جا بماند و نمی نواند برگردد. بچه ها را به صف کرد. اقلام و لوازم التحریر را به بچه ها دادیم.

روستای پز لرستان

کمی آنجا ماندیم و و چند فیلم و مصاحبه گرفتیم. کمی با بچه ها بازی کردیم. خیلی خوش گذشت. خواستیم ادامه دهیم و بچه ها اصرار داشتند که بیشتر بمانیم ولی مجبور بودیم که زودتر حرکت کنیم تا قبل شب به لیروک برسیم.

پز

حرکت به سمت لیروک

از شب قبل اقا نریمان و اقا ملک عبدی برای کمک و بار زدن وسایل و لوازم قاطر و اسب با خود از لیروک به آخرین نقطه دسترسی جاده ای یعنی پز آورده بودند و منتظر ما بودند. وقتی رسیدیم با دیدمان بسایر خوشحال شدند و کمی به گپ و گفت نشستیم و شروع کردیم به بار زدن وسایل.

سفر به لیروک

بچه ها قاطر ها و اسب ها را برانداز می کردند. هدف بچه ها فقط همین بود که رام باشد و کمتر لگد بزند. اقا نریمان سعی میکرد قاطر هایی که لگد نمی زدند و اذیت نمی کردند را به بچه ها بدهد.

به سمت لیروک حرکت کردیم. در ابتدا از یک تپه بالا رفتیم. درخت های انبوه بلوط با صدای پرندگان و گاهی سنجاب ها که از روی درختان جست و خیز داشتند. در همان ابتدا به یک دره عمیق رسیدیم. ترس زیادی هم داشت. توکل بر خدا.

از مسیر که گذشتیم. به یک مسیر مالرو سخت و صخره ای و صعب العبور رسیدیم.

لیروک - پز

قبل حرکت ماندیم. و اقا نریمان و آقا ملک توصیه های لازم را به بچه ها کردند. آقای حسنی دهدار هم با ما آمده بود.

بعد پشت سر گذاشتن مسیر مالرو صخره ای و سخت به یک مسیر پر درخت و انبوه رسیدیم. کمی ماندیم تا نفسی چاق کنیم. آقای نصیر گلی بسیار نگران وسایل فیلم برداری بود که بار قاطر کرده بود. البته حق هم داشت. می گفت اولین با است که چنین مکانی می اید. همکارش که به او سید می گفتیم خیلی اذیت می شد. هم ارتفاع و هم خستگی و هم دوندگی برای ثبت مسیر و لحظات سفر که با خطر هم همراه شده بود، او را حسابی از پا در اورده بود.

سفر به لیروک

نزدیکی های غروب بود که به لیروک رسیدیم. از همان ابتدا آقا ملک عبدی ما را به خانه برد. در ایوان خانه نشستیم و نماز را خواندیم. عصرانه مختصری خوردیم. به داخل خانه رفتیم و اهالی روستا هم آمدند. چند ساعتی به گپ و گفت نشستیم. صحبت های زیادی شد. که در اینجا مجال برای گفتن آن ندارم.

شام را که خوردیم به بیرون خانه رفتیم و پای آتش نشستیم. آقی نصیر گلی گفت در کنار آتش بنشینید تا چند بسته فیلم بگیرم. به همین نشستن تا ساعت 2 بیدار ماندیم و صحبت کردیم. از همه جا با صحبت هایمان سر بر آوردیم و از هر دری سخن گفتیم.

صبح که بیدار شدیم صبحانه ای با نان داغ محلی و روغن محلی که از خیک در آوردند (پوست بز) پذیرایی کردند. چند بسته فیلم آقا سعید و سید گرفتند و همه اهالی و دانش آموزان به دعوت اقا سعدی به خانه او دعوت شده بودند. خانه ای که در کنار دره ای که در آن رودخانه بختیاری جریان داشت و بسیار زیبا بود که قابل وصف نیست.

قبل از حرکت به سمت مال (خانه) آقا سعدی چند بسته فیلم آقا سعید از کوچ خانواری که قصد کوچ داشتند گرفت و ما نیز هم کمک کردیم و هم قبل حرکت چند عکس یادگاری گرفتیم. و تا فرصت بود کمی اسب سواری کردیم.

لیروک

دو سه ساعتی را باید می رفتیم تا به خانه آ سعدی می رسیدیم. وقتی که رسیدیم همه اهالی و دانش آموزان جمع بودند. آقای پرنیان که مسئول گروه بود قبل تر از ما آمده بود. کمی احوالپرسی کردیم. آقای پرنیان تدارک بازی دال پلو (بازی محلی که باید از فاصله ای دور بتوانی با سنگ نشانه ها را بزنی) را چیده بود. کمی با اهالی بازی کردیم و چند دقیقه ای هم با بچه ها فوتبال بازی کردیم.

وسایل، اقلام و لوازم التحریر را بین دانش آموزان و با همکاری معلم روستا آقای اسدی توزیع کردیم.

همه اهالی جمع بودند. آقای سعدی با صدای بلند به اهل خانه گفت: "کسی بدون ناهار نرود" و همه را به سر سفره دعوت کرد. جایی زیبا و بلند که تمام دور و برت پر از کوه های زیبا و دره بود.

بعد ناهار چند بست فیلم آقا سعید گرفت. از پخت نان و جاجیم بافی و اسب سواری گرفت تا بازی ما با بچه ها و بازی دال پلو.

لیروک

تا بعد از ظهر آنجا ماندیم. خداحافظی کردیم. به خانه اقا ملک عبدی رفتیم. قاطر ها را مهیا کردیم. خداحافظی کردیم. و راه افتادیم . کمی دیر راه افتادیم. در مسیر به شب خوردیم. کمی اوضاع خوب پیش نرفت. اقا نریمان با ما آمده بود که راه بلد ما باشد. و خودش دوباره برگردد.

لیروک

ساعت 11  شب بود که به کنار ماشین ها رسیدیم. خیلی خسته بودیم. راننده ها کمی استراحت کردند.

راننده ها با این که خسته بودند راه افتادند. ما که خوابمان برده بود. چشم مان را باز کردیم دیدیم امامزاده محمد ابن حسن هستیم. به محض رسیدن به منزل خادم امامزاده حاج آقا شاهمنصوری رفتیم. از قبل ایشان را می شناختیم. با گرمی بغل مان کرد. کمی صحبت کردیم و چای خوردیم. هوا کمی سرد بود. خوابیدیم. برای نماز صبح بیدار مان کرد و به امامزاده رفتیم. بعد نماز بچه ها یکی دو ساعتی خوابیدند و حاج آقا صبحانه را محیا می کرد. بعد صبحانه راه افتادیم. در مسیر دقایقی در روستای پرچل ماندیم و در مسیر چند جایی ماندیم. در غروب به ابشار رسیدیم. آقای نصی گلی و سید خیلی دوست داشتند که آبشار را ببینند.

ساعت 9 شب بود که به الیگودرز رسیدیم. خسته و کوفته.

 

- فعالیت 5 روز جهادگران در غالب گروه جهادی در مناطق روستایی و صعب العبور الیگودرز و  روستای لیروک و پز :

روستاهایی که بسته ها و لوازم التحریر در بین دانش آموزان توزیع شد شامل:

پز علیا

پز سفلی

الون

عباسی

لیروک

و پز بودند. که به همراه ما تیم مستند ساز نیز حضور داشتند. در بین دانش آموزان منطقه برنامه های متنوعی برگزار شد. بازی های بومی و محلی و ...

لیروک؛ نه راه دسترسی دارد و نه جاده. و نه آب آشامیدنی درست و حسابی که تنها یک چشمه است. و نه مدرسه ای درست و حسابی که تنها یک کانکس است. این روستا در بین سه سه استان قریب افتاده است.

امیدواریم بتوانیم در اولین فرصت و با کمک نهاد ها و خیرین پنل خورشیدی برای این روستا تهیه کنیم. و سفری بعدی ما به این روستا با دست پر باشد. زیرا که خواسته شان بیشتر همین بود که برق نداریم و چون مسیر برق را نمی شد پیگیری و انجام داد در نتیجه بهترین کار همین پنل های خورشیدی است. ان شاءالله